قضات عزیز! خانواده تنتر! عصر همگی بخیر!
من شوئه گوانگیی از یونگانبا هستم و موضوع سخنرانیام «کارخانهای مثل خانه» است.
دنته دومین کارخانهای بود که در آن کار کردم، و حدس بزنید چه مدت در کارخانه اول کار کردم؟
یک سال، دو سال، (حدس میزنم)،
بالاخره جواب مشخص میشه، پس با دقت به سخنرانی گوش بدید.
در سن ۱۸ سالگی، پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان، سرکش و لجباز، با وجود مخالفت خانوادهاش، سفری اجتماعی را آغاز کرد. بدون پیشینه، بدون تحصیلات، رفتن به جای دیگر، پیدا کردن شغل را دشوارتر میکند. از طریق بروشورهای استخدام کنار جادهای، من جوان بودم و با گل و لای وارد یک کارخانه شدم، این اولین شغل من بود، اما همچنین با روزهای مدرسه برای شروعی جدید خداحافظی کردم. پر از شور و شوق و انتظار برای رویارویی با چالش، برای امتحان کردن شغلی که قرار است شروع شود. واقعیت زندگی به من ضربه زد، دنیای اصلی بزرگسالان هرگز دو کلمه "ساده" نبوده است. در آن زمان، کارخانه مانند یک انبار یخ بود، هیچ دمایی برای صحبت کردن وجود نداشت. رئیس مثل صاحبخانهای است که به شدت نیروی کار را تحت فشار قرار میدهد، چه کارمندان کارخانه به اندازه کافی غذا بخورند، خوب بخوابند، لباس گرم بپوشند، هیچ کس اهمیتی نمیدهد که آیا ساعات اضافه کاری خسته کننده است یا خیر، فرهنگ سازمانی، عشق به همکاران، کار همه را که نگوییم، هیچ کمک متقابلی بین افراد وجود ندارد، چه برسد به کمک به یکدیگر، به خصوص سن کمشان، کندی عمل، تا لبه پرتگاه فشرده خواهد شد.
تازه وارد/خودم، در درماندگی قدم به قدم، راه رفتن برایم دشوار بود. به خاطر انتخاب نادرستم، سه ماه در تنهایی و افسردگی دوام آوردم و بالاخره با عجله از کارخانه بیرون آمدم و به ژانگپو برگشتم. در سن ۱۸ سالگی، سن خورشید، به خاطر این تجربه ناخوشایند کارخانه، و بعداً به محض اینکه کسی مرا در مورد کار کارخانه معرفی میکرد، تصمیم گرفتم به دوردستها بروم و فرار کنم. اولین غریزه این است که امتناع کنم، اصرار کنم که کابوس تکرار نشود.
سالهاست که به ژانگپو برگشتم، به معرفی دوستانم برای یادگیری جوشکاری برق، به کار در و پنجره مشغول بودم. سال گذشته احساس بیماری کردم و فهمیدم که دیسک کمرم بیرون زده است و هیچ راهی برای ادامه فعالیت در این صنعت وجود ندارد. به عنوان نانآور خانواده، هزینههای خانواده قریبالوقوع است، نمیتوانم متوقف شوم، نمیتوانم متوقف شوم! به طور اتفاقی به تنگ ته آمدم و سعی کردم بر موانع درونی غلبه کنم، به خودم گفتم که سعی کن ببینی. بعد از ورود به بخش، متوجه شدم که اگرچه کار جوشکاری برق است، اما قاب جوشکاری قوس آرگون و فرآیند اصلی تولید در و پنجره هنوز بسیار متفاوت است. اما تغییر سوپ، دارو را تغییر نمیدهد، با تجربه و پایه و اساس خودشان در آن زمان، شروع کار دشوار نیست. مهمترین چیز این است که عشق زیادی بین همکاران وجود دارد و آنها مایلند وقتی که نیستند کمک کنند. در آن زمان، رونگویی مرا به محل کار برد و با دقت و توجه زیادی به من آموزش داد. من با صبر و حوصله به اشتباهاتم اشاره و آنها را اصلاح خواهم کرد. من او را کند نخواهم کرد زیرا اینجا هستم. کاملاً درماندگی و خجالتی که در کارخانه احساس میکردم را از بین برد، نه به تنهایی، بلکه با گروهی از مردم که به یکدیگر کمک میکردند. در محل کار، ما با فداکاری ارتباط برقرار خواهیم کرد و در زندگی، غذا و نوشیدنی خوب را با یکدیگر به اشتراک خواهیم گذاشت. مدت زیادی بود که در شرکت نبودم، اما هر اتفاقی که در شرکت افتاد، برداشت من از کارخانه را در آن زمان کاملاً تغییر داد. تنگ ته ته، بگذار نه تنها به ژانگپو برگردم، بلکه بیشتر شبیه خانه، پیش برادران و خواهرانم برگردم، در خانه خنده و شادی وجود دارد.
سالگرد تأسیس شرکت، به من اجازه داد تا در زندگیام به یاد داشته باشم که موفقیت در جلسه سالانه، تلاش و پشتکار همه افراد و نتیجه تلاشهای فداکارانه همه است. این روحیه شکستناپذیر ماست، این قدرت و شجاعتی است که خانه به ما میدهد. در مواقع سختی، دست در دست هم برای غلبه بر آنها تلاش کردیم. وقتی موفق میشویم، شادی را با هم تقسیم میکنیم، نه متکبر و نه خشک. وقتی سردرگم میشویم، نور یکدیگر میشویم و یکدیگر را تشویق میکنیم.
من در موقعیتهای معمولی و عادی مشغول هستم، فکر نمیکردم که در طول زندگیام، روی صحنه آواز بخوانم، سخنرانی کنم. هرگز فکر نمیکردم که این همه آدم در شرکت به من توجه کنند و به زندگی و خانوادهام اهمیت بدهند. کار به راحتی پیدا میشود، مناسب اما نادر است، داشتن احساس نادر است، رئیس فداکار خوش شانس است. کارخانه مثل خانه است، دما دارد، ارتباط انسانی وجود دارد، تلاش مشترک خانواده وجود دارد، من بسیار راضی هستم.
این پایان صحبتهای من است، از خانوادهتان به خاطر گوش دادن تشکر کنید! از همه شما متشکرم!


زمان ارسال: ۲۶ ژوئیه ۲۰۲۳